دکتر بیژن عبدالکریمی، اصالت و عدم اصالت authenticity
در جهان بی معنایی زندگی می کنیم
و برای من عبدالکریمی هیچ چیزی به اندازه ی کار بی معنا کردن رنجم نمی دهند حاضرم در جهنم باشم و کار معنا دار انجام دهم ولی حاضر نیستم در بهشت باشم و کار بی معنا انجام دهم.
نگرانی دوم من اینکه که نمی دونم میتونم باشما ارتباط برقرار کنم یا نه به عنوان یک دانش اموخته ی فلسفه 40 ساله دارم روی مسئله ی ارتباطات کار میکنم کامینیوکیشن connections و این کار بسیار دشواری است.40 ساله می خوام ببینم چطوری میشه با ادم ها ارتباط برقرار کرد.
گفته میشه عصر ما عصر ارتباطات است و در هیچ دوره ای بشر به اندازه ی ما امکانات ارتباطی نداشته است. موبایل ها و شکبه های اجماعی و … زمان و مکان معنای دیگری پیداکرده است. در هیچ دوره ای هم رابطه ی انسانی به اندازه ی این دوره مشکل نبوده است. مثلا 30 ساله با همسرم هم نفسیم اما حرف همدیگه را نمی فهمیم حتی با فرزندانم، من چی میگم و اون ها چی میفهمند! به قول مارشال مک لوهان در روزگاری زندگی می کنیم که روزگار مرگ پیام است. یعنی من حرف می زنم تا پیامی را به شما انتقال بدهم اما تا پیام میاد به شما برسه رو هوا پودر می شه و نابود میشه.
و عصر سوء تفاهم هاست. یعنی من در یک منجلابی می افتم که سوء تفاهم ها را با محیطم ازبین ببرم و هی بیشتر و بیشتر غرق میشم مثل باتلاق ها.
امید وارم بتونیم یک کار معنا دار بکنیم امور بی معنا در کوچه و بازار زیاده، و امید وارم کاری کنم که گرد و غبار یکمی بخوابه و خودم باشم و خودتون و امیدوارم بتونم با شما بتونم یک رابطه ی انسانی بر قرار کنم و این مستلزم یک مشارکت درونی است. همه ی شما ها مخاطبین من نیستین، مخاطبین من کسانی هستند که دغدغه ای بیش از زندگی روزمره دارند یعنی امور روزمره و کار و درامد و زندگی ارضا شون نمی کنه.
موضوع صحبت من امروز هست اصالت و عدم اصالت کلمه ی اصالت در ترجمه ی کلمه ی authenticity و عدم اصالت را در ترجمه ی inauthenticity
ادم اصیل چجور ادمیه و ادم غیر اصیل چجور ادمیه؟
اصالت را هم به هیچ عنوان در معنای قوم و نژاد و این ها نمی اورم به معنای اشرافی هم که پسر فلانی است و از خانواده ی فلانی است هم به کار نمی اورم. در مورد ادم ها مثل سگ ها حرف نمیزنیم که مثلا این سگه از نژاد اصیل ژرمن شپرد هست یا … یا ولف داگ هست.
اصالت و عدم اصالت در معنای وجودی و اگزیستانسیال به کار می برم. در معنای انسانی به این معنا که با انچه که با وجود انسان سر و کار دارد به کار می بریم.
سوال من اینه : ایا میان شیوه های زیست ادمیان تفاوتی وجود دارد یا ندارد؟ ایا همه ی شیوه های زیست یکسان اند؟ یا بین شیوه های زیست ادمیان تفاوت هست؟
سوال خیلی سترگی است ( در روزگاری زندگی می کنیم که پسا مدرن است، به قول مارکس در قرن 19 : هر انچه که سفت و متصلب شد دود شد و به هوا رفت همه ی ارزش ها و باور ها دود شد و به هوا رفت، یکی دیگه از ویژگی های روزگار ما شکاکیت است همه چیز روی شک است و بشر روی زمین سفت و محکمی زندگی نمی کنه. و یک سوال دیگه اینکه چه فرقی بین شیوه های زیست ادمیان وجود داره؟)
دختری به باکره بودن و دختری به ازادی جنسی معتقده، مردی به زندگی خانوادگیش وفاداره و مردی میگه بر چه مبنا من باید وفادارانه زندگی بکنم؟ به عنوان یک استاد می تونم عالی کار کنم یا سر و ته کلاس را هم بیارم به عنوان یک وظیفه ی اداری که حقوقش را بگیرم؟ بچه ی من میگه بابا تو از موسیقی شجریان خوشت میاد من از تتلو خوشم میاد کی گفته که شجریان بر تتلو ارجعیت داره؟ بابا تو یه شیوه ی زیست حسین ابن علی عشق می ورزی من به زندگی مدونا، کی گفته که زندگی مدونا پست تر از زندگی حسین ابن علی هست یا چه مبنایی می خوایی بسنجی ؟
آیا بین شیوه های زیست ادمیان تفاوت وجود داره یا نه؟ چرا و چجوری؟
یک قدم بریم جلو تر
ایا همه ی ادمیان به یک اندازه از زندگی انسانی برخوردار هستند؟
در این جمع حدود 50 و 60 وجود دارند( می ترسم ادبیاتم را اخلاقی بفهمید من دارم فلسفی بحث می کنم) ایا همه ی این 50 60 نفر به یک اندازه ادم هستیم؟ به یک اندازه انسانیم؟ ارزش گذاری و داوری نمی خوام بکنم. بحث اینکه ایا همه ی انسان ها به یک اندازه از شیوه ی زیست انسانی برخوردار هستند؟ یک مقوله و بحث اگزیستانسیال هست.
این بحث و مقوله روی یک مفروضی است که می خواهم ازتون روی این مفروض بیاندیشید، البته که همه ی شما عزیزان این کار را نمی کنید چون وقتش را ندارین منظورم کسانی هستند که دغدغه ی این موراد را دارند کسانی که دغدغه ی انسانی دارند خواهند اندیشید
سوال این است:
آیا همه ی ما به یک اندازه از شیوه ی زیست انسانی برخورداریم یا نه ؟
در واقع مفروض این بحث اینکه همه ی ما به یک اندازه از شیوه ی زیست انسانی برخوردار نیستیم. ظاهر زندگی هامون مثل هم هست، شام ناهار صبحانه درس زندگی ازدواج ماشین کار بچه دار شدن و در نهایت هم مرگ الگو تقریبا یکسان است.
بحث اصالت و عدم اصالت اینکه همه ی ما به یک اندازه از شیوه ی زیست انسانی برخوردار نیستیم. بسیاری از مواقع اکثر ما زندگی مون زیست نازیست است، زندگی است که زندگی نشده، زندگی است که زندگی انسانی در اون تجربه نشده، و زندگی انسانی اوصافی داره. همه ی ما زنده ایم به معنای بیولوژیکی؛ اری زنده ایم اما چه چیز زندگی انسانی را قوام می بخشه؟ چه چیز زندگی انسانی را انسانی می کنه؟ این عنصر عنصر گم شده ایست. در هیچ دوره ای مثل روزگار ما زندگی انسانی به خطر نیوفتاده است، به اندازه ی در خطر است که اصلا فرصت اندیشیدن بهش را نداریم اینقدر که درگیر کار و روزمرگی ها شده ایم و اینقدر گرفتاریم که خود زندگی را فراموش کرده ایم.
خب زندگی اصیل انسانی چه مولفه های می تونه داشته باشه؟
وارد مقوله ی جدیدی از بحث شدم. میخوام به عنوان یک دوست به عزیزان خودم کمک کنم کمی درمورد زندگی انسانی بیاندیشیم.
بیایید بحث را با ارسطو شروع کنیم و این نقطه را نقطه ی عظیمت بحثم قرار می دهم
ارزش نوشتن دارد که بعدا روش فکر کنید
: ( زندگی تامل نه شده زندگی اندیشه نشده شان انسان نیست)
زندگی که خود فرد در اون در مورد خود زندگی نمی اندیشه شان انسان نیست. انچه که زندگی انسانی را وصف انسانی می بخشه اینکه انسان درمورد خود زندگی در خود زندگی بیاندیشد.
در مورد ذات و سرشت زندگی بیاندیشد، نه اینکه خونم را چجوری بزرگ تر کنم اجاره خونم را چه کار کنم خرج بچم را چه کار کنم و اینا نه در مورد ذات و سرشت خود زندگی بیاندیشد. این که زندگی چیه و این جا کجاست؟
مطابق حرف و برداشت ارسطو زندگی که در اون تامل وجود نداره در واقع یک زندگی نازیسته است یک زندگی که زندگی نشده است یک زندگی است که تجربه نشده
باید درمورد واژه ی تامل فکر کنیم که این تامل چگونه تاملی است؟ اینکه با تامل روز مره متفاوت است.
( از فلسفه یا تامل یا تفکر به عنوان یک امر انسانی حرف می زنم اسمش را هر چی می خواهید بگذارید ممکنه یک کشاورز این امر انسانی تفکر را بیشتر از منی که دانشیار فلسفه ام و روز و شب در مورد فلسفه حرف مزنم و می خونم داشته باشه و ازش استفاده کنه.)
ملاصدرا می گه: فلسفه یا حکمت سیر( حرکت) است از فطرت اول به فطرت ثانویه
فطرت اول یعنی همون زندگی عادی و روز مرده و معاش و خواب و خور و مسائل جنسی زندگی روز مره
فطرت ثانی یک سطح دیگری است از زندگی این یعنی شما از زندگی روزمره فاصله می گیرد
ادمی به اندازه ای که از زندگی روزمره فاصله می گیره وارد یک زندگی دیگری می شود
همه این توفیق را ندارند که وارد سطح دوم شوند
این زمانی است که ما از زندگی روزمره فاصله می گیریم و درمورد خود زندگی می اندیشیم. و این اتفاق یک اتفاق نادر و کمی است. اما فکر می کنم همه ی شما این تجربه را دارید در طول زندگی ها و کار های و شغل و روزمرگی ها تون.
برای مثال زمانی که در باجه ی بانک هستین زمانی که دارید شغلتون را انجام میدین یا کاری میکنید زمانی که دارید در بنگاه تون دارین معامله می کنید زمانی که من دارم در کلاسم درس می دهم احساس نمی کنم که در تمامیت خودم هستم
اما زمانی که دارم در یک گوشه ای دارم یک قطعه ی موسیقی می نوازم یک کمی فلوت یا گیتار یا هر کار دیگری می کنم یک بیت شعر میگم یا شعر می خونم یا در گوشه ای سر بر خاک می گذارم احساس می کنم که در انجا وجودم در تمامیت خودش محقق میشه
دوستان ادمی به آناتی زنده است و این آنات از زندگی های ما رخت بر بسته است. اینقدر که درگیر تشریفاتیم و در مناسبات هستیم
این شبکه های مجازی علی رغم همه ی زیبایی ها و خوبی هایی که داشته ما را از خودمان ستانده دائمان در جمعیم و ادمی که خلوت نداره ادم نیست از ادمیت به در میاد حتما خلوت را به زندگی هاتون بر گردونید. در خلوت هست که ادم به منابعی از انرژی به منابعی از قدرت و منابعی از معنا دست پیدا می کنه و بدا به حال ادمی که خلوت و انات مقدس زندگی خودش را از دست داده، این انات می تونه در کنج مسجدی باشه یا در پشت پیانویی یا هر جای دیگری مختص هر کسی فرق داره اصلا نمی خوام لحنم لحن سنتی اخوندی باشه به هیچ وجه چنین نیست.
خب این آنات از زندگی ما رخت بربسته
زندگی انسانی از زمانی آغاز میشه که شما از زندگی روزمره فاصله می گیرید و درباره ی زندگی و درباره ی جهان می اندیشید.
انسان موجودی است که می تونه در ورای جهان بیاستد و درباره ی جهان بیاندیشد. هیچ چیز به اندازه ی این شور انگیز نیست. جهان چقدر عظمت داره؟؟؟ ته نداره این جهان و دائما در حاله بسطه. اما انسان این بزرگی را نقطه می کنه و بر فراز این کلیت می ایسته و درباره اش می اندیشد. و می گه این جا کجاست؟؟؟ من با اینجا چه نستی دارم؟؟؟ هیچ چیز به این اندازه شور انگیز نیست که من در برابر این جهان می ایستم و فریاد می زنم ایا حقیقتی هست؟؟؟ کجاست این حقیقت ؟؟؟
ببینید اینجا زندگی بیشتر جریان داره یا اونجایی که دارین مثلا یک مستاجر و صاحب خونه سر اجاره خانه حرف می زنند؟؟؟ ببینید اینجا بشر و ادمی و انسان چه شانی پیدا می کند ؟؟؟ زندگی چه وجهی پیدا می کنه؟؟؟
یا اونجایی که من در برابر خدا می ایستم با تمامی عظمتش و با تمامی عظمتش فریاد می زنم ایا هستی؟؟؟ تو که هستی؟؟؟ من با تو چه نسبتی دارم؟؟؟ منا چرا اوردی ؟؟؟
این قدرت انسان و بشر است دیگر. این جاست که بشر وارد فطرت ثانویه یا زندگی اندیشه شده شده وارد یک زندگی دیگر شده است.
تجربه : کسی که این صاحت را تجربه کنه چیز هایی را می بینه و درک میکنه وجوهی از جهان و زندگی را خواهد دید ، عشق این جاست، ازادگی این جاست. کسی که با حقیقت ارتباط بر قرار می کنه هیچ قدرت دیگری را نمی بیننه اصلا وقتی کسی سجده میکنه در برابر این حقیقت چیز دیگری را نمی بیند، تجربیات خودم را میگم ممکنه شما اصلا بگین چنین حقیقتی وجود نداره اصلا نمی خوام اثبات یا رد کنم و جوابی بدهم
فقط می خوام بگم در این جا اموری درک و تجربه می شه که با زندگی روزمره بسیار متفاوت هست، در چنین تجربیاتی هست که زندگی و جهان رنگ و بوی دیگری پیدا می کند مناسبات انسانی رنگ و بوی دیگه ای پیدا می کنه.
خب! از کجا شروع کنیم برای دستیابی به چنین زندگی با اصالتی که از ارسطو و ملاصدرا هم کمک گرفتیم؟ چطوری میشه به چنین سطحی از زندگی وارد شد؟
اولش باید خواست و اراده ما باشه و این اولین قدم هست.- طلب و اراده ی بدست اوردن انچه می خواهیم- باید این درک باشه اول باید یک نوع ناخرسندی در زندگی سطح زندگی روزمره باشه. کسی که از زندگی روزمره اش خرسنده که مثلا یه درامد خوبی داره یا دستاورد هایی داره و معروف و محبوب هست نه وارد این صاحت نمی شود. فطرت ثانویه.
تامل درباره ی جهان درمورد زندگی انسانی زندگی اصیل تمایزش را نشون بدهم که زندگی اصیل و غیر اصیل چه تفاوتی داره در زندگی هامون؟ باعث میشه چه چیزی اتفاق بیوفته؟
کی یرکگور متفکر قرن 19 پدر اگزیستانسیالیسم و بشدت با کلیسا در افتاد و معتقد بود کلیسا خانه ی خدا نیست و قبرستان خداست و مسیح در زندان کلیسا است و ما باید برویم و او را نجات دهیم. زندگی اش را برای ایمان گذاشت، ولی اجازه نداد کشیش برای تدفینش بیاید.
وقتی ازش پرسیدن که سورن کی یر کگور تو ایا اهل ایمانی؟
گفت:
بسیار کوشیدم به سرزمین و مرز های ایمان وارد شوم اما جرعت نکردم
کتاب ترس و لرز و بسیار زیبا و خواندنی است
کی یر کگور وقتی بحث اصالت و عدم اصالت را مطرح می کنه یک مثال مشهوری دارد:
( دوتا گاری چی را مثال می زنه. گاریچی اول که مسیر مشخص و معینی را طی می کنه و مظهر خود ماهاست که در زندگی روزمره گیر کرده ایم. این گاریچی مسیر مشخصی را طی میکنه مزرعه و خونه و برعکس. مسیر از پیش تعیین شده است. اینقدر این راه طی شده است که کاملا مشخص است. دیگه اینقدر اسب این مسیر را رفته و اومده که دیگه اسبه را ولش هم کنی خودش میره و میاد و به ظاهر دیگه گاریچی افسار اسب را گرفته نیازی نیست اصلا. این گاریچی می تونه مست لایعقل باشه ولی این گاری خودش و اسبش میره مزرعه و عصر هم بر میگرده.
اما در مقابل گاریچی دومی هم هست. مثل ادمی که باید بین ما باشه ولی نیست. این گاریچی راه تازه ای را میخواهد طی کند راهی که تاحالا کسی نرفته می خواهد راه خودش را پیدا کنه نه راهی که از قبل مشخص شده واسش. فرض کنید این گاریچی از مسیر و راه های باریک کوهستانی عبور می کنه هر لحظه با خطر در همراه هست مفهوم خطر سقوط و ریسک. یک لحظه هم نمی تونه حواسش جمع نباشه چون یک لغزش اونا می بره ته دره و می کشه و مفهوم مرگ و نیستی و نابودی را داره.
سورن کی یر کگور می پرسه : فرق این دوتا گاریچی چی هست؟
پاسخ اینه: در گاریچی دوم چیزی به منصه ی ظهور می رسه که در گاریچی اول نمی رسه
اما اون چه چیزی است؟ در گاریچی دوم که باعث میشه این فرد دست به جاده ای بزنه که خطر مرگ و نیستی و نابودی را براش به همراه داره؟ سورن میگه : اصالت، اون میگه وجود انسانی در این شیوه ی زیست دوم به ظهور میرسه که همراه با خطر و ریسک و … همراه است. نه شیوه ی زیست اول و گاریچی اول.
شیوه های زیست مثل گاریچی اول:
خانم یا اقا، چرا میری دانشگاه؟ ای بابا همه میرند دیگه ماهم باید بریم. خب چرا داری میری خارج؟ همه دارند میرند دیگه ما هم داریم میریم. چرا میخواهی ازدواج کنی؟ خب هر دختر یا پسری ازدواج می کنه دیگه ماهم باید ازدواج کنیم. یعنی مسیر ها و شیوه های زیستن مون کاملا از پیش تعیین شده هستند به همین دلیل ما ها تقریبا تکرار همدیگر هستیم یا کمی تفاوت.
اصالت را می تونیم ماینس mineness هم ترجمه کنیم که یکی از وجوه اصالت است
ماین یعنی مال من و ماینس یعنی مال خود بودن
ادم اصیل اونجایی است که مثلا میگی این جوان را نگاه میکنه با بقیه فرق داره، یک وصفی داره که مال خودشه، اینا بهش ندادن این مال خودشه، یک چیزی داره که مال خودشه، یعنی چیزی در درونش داره که با وجودش چیزی به منصه ی ظهور میرسه.
و با همین اصالت هم هست که زندگی انسانی شروع میشه و همه ی ما شبیه گاریچی اول در مسیر های از پیش تعیین شده ای که توسط فرهنگ، جامعه، تاریخ، سیاست ها و جغرافیا و رسانه ها و فضای مجازی یا عمومی کشور و جامعه … داریم حرکت می کنیم.
من چون در قرن بیستم هستم یک سری ادا و اطوار هایی دارم اگر در قرن هجدهم بودم یک گونه ی دیگر زندگی میکردم.
مثلا از خانم های کلاسم می پرسم ایا حاضرید با مردی که 3 تا زن دیگه دارین ازدواج کنید؟ همه می گند اههههه چه حرفیه!
از همون بچگی فرهنگ و تاریخ زمانه و عصر و خانواده و … از همون اول که اسم بچه را می گذارند غلام علی یا داریوش یا کوروش مسیر زندگی بچه را تعیین کرده اند. با همون اسمی که گذاشتن مسیر زندگی من تعیین شده… با همین نامگذاری ها خانواده از همون اول داره جهان بینی و نگرشش را به من منتقل می کنه که در چه سمت و سویی فکر کن و همه ی ما تکرار فرهنگ و سنت مون هستیم به یک تعبیر ما هم به اجبار تغییر و تحول پیدا میکنیم.
اما انسان اصیل کسی است که خودش می خواهد شیوه ی زیست خودش را تعیین کنه، البته که به نحو مطلق امکان نداره و این را می دونیم حتی پیامبران هم نمی تونند… مثل مردم لباس می پوشیده و ازدواج و … داشته و اوتنتیسیتی محض امکان نداره اصلا… مثلا می گند چرا سعی نکرد برده داری را برهم بزنه؟ اخه توی یک کانتکس اجتماعی تاریخی قرار داره که نمی تونه همه ی قواعد بازی را بهم بزنه که هر چند کوشید و تلاشش را کرد برای همین هم هست که پیامبر شد.
یکی از ویژگی های اصیل بودن انتخاب است و آزادی – درسته که اتفاقات بیرون دست ما نیستند اما واکنش ما نسبت به اتفاقات بیرونی دست ماست، یکی از ویژگی های آزادی مون اینکه چجوری به اتفاقات واکنش نشون بدهیم.-
یکی از جاهایی که باید آزادی را دنبال کنیم به جای اینکه در شعار های سیاسی دنبالش باشیم اینکه ازادی را در authenticity دنبالش باشیم و کسی که authenticity را تجربه کرده باشه می تونه برای جامعه اش ازادی بخش باشه و کسی که این authenticity را تجربه نکرده باشه نمی تونه برای جامعه اش ازادی بخش باشه.
شعار های سیاسی مرگ بر فلان و بیسار و … را عمه و ننه جون منم بلد، این چیز ها نمی تونه باعث خلق دریچه ای جدید از فرهنگ و افق برای یک جامعه باشه
حالا حرف اینکه ما از کجا شروع بکنیم که افسار زندگی خودمون را در دست بگیریم؟ البته نه همه ی ما بلکه اون معدود افرادی که با حرف های من یکمی دلشون لریزده باشه… اما اگر یک سری معدود افرادی که چنین عظمیتی درونشون شکل گرفته باشه که بخواهیم وارد سطح دیگری از زندگی بشیم که اون را اصالت نامیدیم یا زندگی اندیشیده شده یا فطرت ثانی یا authenticity نامیدیم یا اون را زندگی زندگی شده و … نامیدیم اون را از کجا اغاز کنیم؟
نکته ی اول زندگی اصیل با اندیشیدن به راز ها اغاز می شود. خب راز چیه؟
یکمی در مورد کلمه ی راز تامل کنیم. گابریل مارسل فیلسوف فرانسوی کتاب داشتن یا بودن و میگه در روزگار ما همه به داشتن می اندیشند و کسی به بودن نمی اندیشد.
در خواستگاری:
مثلا سوالات ما که خانه داری؟ ماشین داری؟ کار داری؟ چه چیز هایی داری؟ مدرکت چیه؟
اما سوال ما این نیست که چه کسی هستی؟ یا چه کسی می خواهی باشی؟
کمتر التفات داریم با پسر یا دختری که ماشین و خونه و جهیزیه داره اما مهر انسانی نداره نمیشه زندگی کرد. با ادمی که ادب انسانی نداره زندگی جهنمه حتی اگه توی زعفرانیه 20 تا خونه داشته باشه
گابریل میگه انسان ها سوالات بسیاری دارند و میاد کل این سوالات را به دو بخش تقسیم میکنه پاره ای از این سوالات را اسمش را میگذاره مسئله و پاره ای دیگر را میگذارد راز
مسائل چجوری پرسش هایی هستند؟
چندتا ویژگی دارند؟
- قابل حل و جواب دادن اند
- حالا یا این مسائل را در گذشته جواب داده ایم یا در اینده جواب خواهیم داد
مثلا از ترکیب اسید و باز چی تولید میشه می فهمیم نمک و هیدروژن و … یا مسائل ریاضی میگیم داروی سرطان یا کرونا چیه امروز نمی دونیم در اینده پیدا خواهیم کرد. ایا در دیگر سیارات موجودات دیگه ای هستند یا نه؟ 1000 سال دیگه می تونیم جواب بدهیم
اما راز های چگونه پرسش هایی هستند؟
مثال : ایا در این جهان معنایی وجود داره؟ معنای زندگی چیه؟ معنای بودن در این جهان چیه؟ ایا غایتی برای زندگی بشر هست یا نه؟ ایا بعد مرگ زندگی وجود داره یانه؟
این پرسش ها پرسش هایی نیست که شبیه مسائل بشه حلشون کرد و بهشون جواب واحد داد و حلشون کرد و کنار گذاشت. این پرسش ها پرسش هایی جاودانه هستند و در همه ی فرهنگ ها به این پرسش ها اندیشیده شده است.
مسائل به نحوی هستند که وقتی بهشون جوابی داده میشه این پرسش های به زبان علمی ابجکتیو هستند و عینیت دارند یعنی کلیت دارند. 2 ضربدر 2 چند میشه در تمام زمان و مکان ها و برای تمام افراد یکسان است یا مجموع زوایای مثلث 180 است.
اما جواب این سوال که معنای زندگی چیست؟ برای هر انسانی در هر زمان و مکان و فرهنگ و … ای متفاوت است و منحصر به فرد است.
بسیاری از مسائل را دیگران جواب داده اند و ما هم پذیرفته ایم. اما راز ها این طوری نیستند. برای راز ها پاسخ های مشخص و کلی وجود ندارد. مثلا استاد اثبات کرد خدا هست یا نیست … هرکس باید خودش به راز ها جواب بدهد.
هیچ کس نمی تونه پاسخ به راز ها را از بقیه بپذیرد انجایی که میپذیرد تقلید کرده است. من این پاسخ را میدهم چون به من گفته شده. این جواب ها را درون دهانش گذاشته اند. این ها ایمان نیست این ها تفکر نیست این ها زندگی اصیل نیست.
زندگی اصیل و تفکر اصیل اونجایی اغاز میشه که من درمورد این راز ها می اندیشم و اندیشیدن به راز ها در واقع شروع یک زندگی انسانی است. زندگی انسانی از اندیشیدن به راز ها اغاز می شود؟
آیا حقیقتی وجود دارد؟ ایا عشق یک حقیقت است یا توهم؟ ایا خدایی وجود دارد؟ و …
و با اندیشیدن به این پرسش هاست که زندگی انسانی اغاز می شود.
(خدا نگذره از کسی که میخواد تحمیل کنه من باید بتونم با قلب شما ارتباط بر قرار کنم وگرنه بقیه اش کشکه.)
سوال: هنوز که هنوزه فلاسفه دارند بحث می کنند خدا وجود داره یا نه؟ ایا جهان حادث است یا قدیم؟ انسان ازاد است یا مجبور؟
خیلی ها دیگه معتقد اند که برو دنبال علم برو دنبال انیشیتن برو دنبال نون و آب… اما از این حرف های فلسفه طوری من چی گیرتون میاد؟ هیچی! نه به درد دنیاتون می خوره نه اخرت؟
حالا سوال اینکه اندیشیدن به پرسش هایی که پاسخی نداره چه فایده ای داره؟ مگه بیکاریم؟
وقتی میگیم ادیسون یا انیشتین یا تسلا و … می بینیم این ها بهمون برق و علم نجوم و انرژی اتمی و … داده اند. حالا وقتی میگیم عیسی و بودا و محمد و … ، این ها چیکار کردند واسه ما چه به ما دادند جز یک مشت جنگ و احکام و شرع و اصول و فقه ؟ این ها چه کار کردن اومدن یه مشت حرف زدند…
بحثم در مورد عظمت های علم نیست اما واقعا بودا چی کار کرد؟ اون ابزار نساخت؟
محمد، علی بودا کنفوسیوس لائوتسه هایدیگر افلاطون سقراط و … این ها واقعا چیکار کردند تو این دنیا؟
این ها به راز ها اندیشیدن و انتظار نداشته باشین که راز ها از سنخ مسئله ها باشند کار مهندس کار تکنسین ها و حسابدار ها و … متفکران و عرفا و فلاسفه و ادبیان و … این ها با راز ها و سطح دیگری از زندگی ارتباط دارند.
اندیشیدن به راز ها حرافی و وراجی نیست و خالی بافی نیست…
( پدر یکی از دکترا که رفتم پیشش می گفت : عارف و شاعر و فیلسوف نون ندارند بخورند از همین جهت گه زیادی می خورند) این تصوری که از اندیشه و فکر و تامل وجود داره….
حرف های من بچه ها نه به درد دنیاتون می خوره نه به درد اخرتتون، اما چیز بهتون میگم فقط بعضی از شما ها می تونید درک کنید همتون نمی تونید درک بکنید:
( تفکر به ادم چیزی میده فراتر از دنیا و فراتر از اخرت) بهتون زیستن با حقیقت را میدهد.
من نمیتونم تجربیات خودم را به شما منتقل بکنم، شما میتونید توصیف کنید عشق با یک قلب مرده چی کار میکنه؟ یا ازادی با یک برده؟
دقیقا یک چیز درک کردنی است- حلوای تن تنرانیه تا نخوری ندانیه-.
تفکر دقیقا همون کاری را میکنه که عشق با یک قلب مرده میکنه یا ازادی به یک برده. اینکه من عاشقانه در این جهان قدم بزنم توصیف نمی شه کرد اما یک حقیقت بزرگ در این جهان است. این خودماییم که می فهمیم در درون ما چخبر است.
اندیشیدن به راز ها چه می کنه؟
- نحوه ی بودن شما در این جهان را رغم میزنه. هستی شما و شیوه ی زیست شما در گروی پاسخی است که به این پرسش ها یا راز ها می دهید. تقدیر شما حاصل پاسخ هایی است که خود شما به این پرسش ها می دهید. ( منی که معتقدم یک حقیقتی در این عالم هست یک شیوه ی زیستی دارم و منی که معتقدم حقیقتی در این عالم نیست یک شیوه ی زیست دیگری دارم.)
من کفر متفکرانه را به ایمان جاهلانه ترجیح می دهم. با تفکراست که ادم، ادم می شود. با تفکر است که پاسخ ها پیدا می شوند و پاسخ ها زمانی ارزش دارند که خودمان با تفکر خودمون بهشون رسیدیم و با جان ما پیوند بر قرار کرده اند.
2. میریم اروپا و امریکا یک عالمه برج و اسمان خراش و … می بینیم که از اهن و فولاد و سیمان و اجر و … ساخته شده اند و میریم هند هم یک عالمه معبد و ساختمان های دیگری می بینیم که از همان موادساخته شده اند همان سنگ و اجر و اهن و فولاد و … اما دو روح متفاوت دارند و روح تمدن ها فرهنگ هستند. این ساختمان ها دارند با ما حرف میزنند و فرهنگ ان تمدن را بازتاب می کنند. هر کدام فضا و روحی دارند که دیگری با تمام وجودش ان دیگری را ندارند. هر کدام منحصر به فرد اند. فرهنگ یعنی چی؟ یعنی ان فرهنگی که در امریکا المان انگلستان و … میبینیم متکی است به کانت، دکارت، لاگ و … اما در هند می بینیم بر میگردد و متکی است به بودا و کنفوسیوس و …
خلاصه ی حرفم اینکه معلمان بزرگ بشریت کسانی اند که به راز ها اندیشیده اند و پاسخ هایی را به بشریت بخشیده اند که در طول این 3000 سال میلیارد ها انسان ها در طول این تاریخ متولد شده اند ازدواج کرده اند زندگی کرده اند حکومت تشکیل داده اند جنگیده اند و حتی مرده اند در فرهنگ بودایی، یا عیسیوی، یا سقراطی یا محمدی و …
پس این افراد چهارچوبی ارائه کرده اند که میلیون ها انسان در این چهارچوب زندگی کرده اند. به زبان ساده تر زندگی شبیه یک بازی فوتبال و والیبال و …. است و همهههه ی ما بازیکنان این بازی هستیم، فقها عرفا فلاسفه استادان حکومتی ها ارتشی ها سپاهی ها مردم دانشمندان و … همه بازیگران و بازیکنان این بازی اند.
اما فقطططط این متفکران بزرگ هستند که فقط کارشان بازی کردن نیست، این ها افرادی هستند که زمین را هم خط کشی می کنند و چهار چوب و قوانین بازی را مشخص می کنند. کجا توپ بزنیم و کجا اوت است.
پس این چهار چوب ها فقط با اندیشیدن به راز هاست که مشخص و خط کشی می شود.
پس نگیم که ادیسون فلان کرد انیشتین فلان کرد و بودا و افلاطون و سقراط و انبیاء و معلمین و استادان و فلاسفه … چیکار کردند؟ اون ها چهار چوب های زمین بازی را مشخص کردن و ما داریم در حال حاضر در چهار چوب اون ها زندگی میکنیم.
پاسخ به این راز ها در واقع عوالمی را بوجود میاره و ما داریم در بین این عوالم زندگی می کنیم. مثلا میگیم عالم هند،عالم چین عالم ایرانی اسلامی و عالم غرب و بشر در بین عوالم زندگی می کنه و زیست می کنه…
دیدگاهتان را بنویسید