تحلیل روان شناختی انیمیشن پسر موش کور روباه و اسب
تحلیل روانشناختی انیمیشن و کتاب پسر موش کور روباه و اسب
سلام
این کتاب برای همه است چه هشتاد ساله باشید چه هشت ساله. دوست دارم این کتاب کتابی باشد که هر وقت و هرجا خواستی بتوانی بروی سراغش.
چهار شخصیت وجود دارد در تصاویر کمی درموردشون توضیح میدهم البته مختصر چون مطمئن هستم شما چیز هایی می بینید که من نمی بینم.
وقتی بار اول سر و کله ی موش کور پیدا می شود، پسرک تنهاست. آنها کنارِ هم می نشینند و خیره می شوند به طبیعت. به نظر من طبیعت قدری شبیه زندگی است: گاهی ترسناک، اما همیشه قشنگ.
آنها در گشت و گذار هایشان با روباه آشنا می شوند. برای موش کور، دیدن روباه هیچ وقت خوشایند نیست.
پسرک پر از سوال است. موش کور می میرد برای کیک. روباه اما ساکت است و خسته، چون در زندگی لطمه خورده است.
اسب بزرگ ترین چیزی است که با آن برخورد می کنند، ودر عین حال آرام ترین چیز.
مثل خود ما، هرکدامشون یه جورند و نقطه ضعف های خود را دارند. من می توانم خودم را در هر چهارتایشان ببینیم. شاید شما هم همینطور باشید.
ماجرا هایشان در بهار شروع می شود، وقتی دارد برف می بارد و ثانیه ای بعد آفتابی می شود. زندگی هم یک جور هایی همین جوری است، چشم به هم بزنی همه چیز برعکس می شود.
امیدوارم این کتاب به شما انگیزه بدهد، تا شجاعانه تر زندگی کنید، با خود و اطرافیانتان مهربان تر باشید، و موقع نیاز، درخواست کمک کنید، که خودش خیلی کار شجاعانه ای است.
وقتی داشتم این کتاب را می نوشتم و نقاشی هایش را می کشیدم، اغلب به خودم می گفتم: (مگر من کی ام که این کار رو بکنم؟) ولی به قول اسب:
(( حقیقت اینه که هیچ کسی تو زندگی استاد نیست و همه همین جوری میرن جلو.))
من هم میگویم: ( بال هات را باز کن و برو دنبال رویاهات، این کتاب یکی از رویاهای منه. امیدوارم ازش لذت ببری و برات بهترین آرزو ها را دارم.)
ادارتمند، چارلی
((برای متن کامل مقدمه به خود کتاب اصلی مراجعه کنید.))
سکانس و دیالوگ ها:
(پسرک که خودش را وسط دشت پر از پرف پیدا می کنه)
موش کور: سلام
پسرک: سلام
موش کور: اینجا چیکار میکنی؟
پسرک: من گم شدم.
موش کور: اوه عزیزم این اصلا خوب نیست. ببینم چجوری رسیدی اینجا؟ عه سلااااممم
پسرک: (تعجب میکنه) به کی سلام میکنی
موش کور: به کیک سلام میکنم پسرک: کدوم کیک؟! موش کور: اون کیک را میگم به نظر خوشمزه میاد، تماشاییه، یعنی خیلی خوبه
پسرک: من کیکی نمی بینم!!!
موش کور: ( با سرعت به سمت کیک حرکت میکنه) اون اون اون! اوووه اون یه درخته!
پسرک: درخت قشنگیه، یکم هم شبیه کیک بودا نه؟
موش کور: خب اره اون کیک نیست و توهم گم شدی.
پسرک: اره
موش کور: یه موش کور پیر بهم گفت، وقتی گم شدی رودخونه را دنبال کن، اینجوری به خونه میرسی.
پسرک: ولی رودخونه ای نمی بینم
موش کور: شاید اگه بری رو اون شاخه بتونی ببینی و اگه احیانا اون بالا کیکی دیدی حتما…. (پسرک میپره شاخه را میگیره و برف ها میریزه روی سر موش کوچولو و حرف قطع میشه.)
پسرک: خیلی متاسفم
موش کور: خیلی متاسفم، کاملا تقصیر من بود
پسرک: تو حالت خوبه؟ من خیلی متاسفم
موش کور: خب ممنون، راستش یکم گرمم شده بود:)
( پسرک موش کور را بغل میکنه و میگذارتش روی شاخه ی درخت و بعد خودش میره روی شاخه بشینه.)
ما وقتی که می فهمیم وجود داریم و فردیت داریم احساس میکنیم که انگاری گم شدیم و میخواهیم تازه خودمون را پیدا کنیم. به نوعی آدمی زمانی متولد میشه که برای اولین با در هستی و وجود خودش فکر میکنه. ما دنیا را اون طوری می بینیم که دوست داریم یعنی از دریچه ی افکار و باور ها و احساسات خودمون ممکنه حتی درخت را شبیه کیکی ببینیم که دوست داریم.
اما واقعیت اون طوری نیست که ما دوست داریم و زمانی که متوجه میشیم واقعیت اون طوری که ما فکر میکردیم و دوست داشتیم باشه؛ نیست؛ این زمان جا میخوریم و ناراحت میشیم و حالا بعد از اینکه با واقعیت مواجه شدیم و فهمیدیم چیه اون وقت به فکر چاره میوفتیم.
وقتی که متوجه واقعیت میشیم و می فهمیم که کیکمون، درخت بوده، اون وقت حتی می تونیم ببینیم چه درخت قشنگی بوده.
اگه دیدیم کسی از اطرافیانمون به هر دلیلی اشتباه میکنه و یک درخت را کیک می بینه قرار نیست سرزنشش کنیم، حتی میتونیم باهاش همدلی کنیم و بگیم، آره درختِ، چه درخت قشنگیِ، یکم هم شبیه کیک بودا نه! درست مثل پسرک.
ما خودمون میدونیم که اون درخت و کیک نیست، خود شخص هم متوجه این موضوع شده، اما چیزی که اهمیت داره اینکه ما اونا با وجود خطاهاش دوست داریم و می پذیریم و حتی سعی میکنیم باهاش همدلی کنیم که خیلی شرمنده ی اشتباهش نشه.
(یه بار یه موش کور پیر بهم گفت اگه گم شدی رود خونه را دنبال کن این جوری به خونه میرسی)
موش کور دانایی بوده چون خونه ها را اغلب کنار رودخونه ها میسازند که به آب نزدیک باشند. اما اگر گم شدگی مون روانی و ذهنی باشه چی؟ اون وقت رودخونه نماد چیه؟!
خوب چه چیزی توی زندگی هامون مثل رود جریان داره؟
من فکر میکنم زمان و خود جریانات روزمره ی زندگی. شاید دنبال کردن همین مسائل روزمره ی زندگی که توی زندگی همه مون جریان داره مثل مدرسه رفتن، ازدواج کردن و … و روز و شب هایی که میگذره؛ رودخانه ی زندگی باشه و اگر ما اون را دنبال کنیم نهایتا بتونیم خونه مون را پیدا کنیم. خونه ای که توش میفهمیم کی هستیم و به فردیت می رسیم و یگانگی خودمون را درمیابیم. تو یک کلمه به این میرسیم که ما کی هستیم و چرا وجود داریم.
حالا اگر رودخونه و جریان زندگی را پیدا نکردیم چیکار کنیم؟
شاید اگر بریم رو شاخه ی درخت بتونیم رود خونه را ببینیم چون طبیعتا وسعت دیدمون افزایش پیدا کرده. این شاخه ی درخت که ما را بالا می بره و بهمون کمک میکنه میتونه یه آدم متخصص باشه که کاری را بلده یا هر فرد یا چیز دیگه ای، حتی واقعا میتونه یه شاخه ی درخت باشه یا فراز یک کوه، جایی که باعث بشه ما وسعت دیدمون بیشتر بشه و چیز هایی را ببینیم و متوجه بشیم که قبلا نمی شدیم.
باز هم اگر تو مسیر پیدا کردن خونه اشتباهی کردیم، مثلا روی سر کسی یهو برف ریختیم، همدلی با اطرافیانمون و بغل کردن و در آغوش کشیدن شون را فراموش نکنیم و همین طور عذر خواهی کردن و جبران، که با در آغوش گرفتنشون شروع میشه.
سکانس و دیالوگ ها:
موش کور: خب چی میبینی؟
پسرک: هیچی نمی بینم!
موش کور: اوه؛ وقتی بزرگ شدی میخوای چجوری آدمی بشی؟
پسرک: آدم مهربون.
موش کور: اوهوم، هیچ چیز نمی تونه مهربونی را شکست بده، فراتر از هر چیزیه، اونقدر زیبایی هست که باید ازشون مراقبت کنیم.
پسرک: آره خیلی زیاد؛ فکر میکنی موفقیت چیه؟
موش کور: دوست داشتن.
بعضی مواقع هم هست که با وجود اینکه میریم جایی بالا تر مثلا روی شاخه ی درخت که بتونیم رودخانه ی زندگی مون را پیدا کنیم، نمی تونیم چیز خاصی ببنیم چون ممکنه درخت ها یا تپه و چیز های زیاد دیگه ای جلوی رومون باشه که نگذارند دید خوبی داشته باشیم، اون وقت که باید بیاییم از رو شاخه پایین و شروع کنیم راه بریم و بگردیم و پرس و جو کنیم تا رودخونه را پیدا کنیم.
(وقتی بزرگ شدی میخوایی چجور آدمی بشی؟ آدمِ مهربون)
من این سوال را خییییلیییی دوست دارم و خیلی از خودم پرسیدم که محمد میخوایی چجور آدمی باشی؟ میخوایی چه ویژگی هایی را داشته باشی؟
تو دنیای امروز خییییلی مهم که چه دستاورد هایی داشته باشیم، چون در قدم اول آدم ها ما را با دستاورد هامون می شناسند و بعد اگر واسشون مهم و مفید باشم شاید علاقمند بشوند که شخصیت مون را هم بشناسند، اینکه چه کسی هستیم و چه ویژگی هایی داریم.
اما من فکر میکنم و کمتر دیدم دستاورد های آدم ها از سطح شخصیتشون فرا تر بره، اگر هم بره دستاورد مفیدی دارند اما شخصیت غنی ندارند، شما دوست دارین چجور آدمی باشین؟ با چه ویژگی ها و صفاتی؟ با چجور طرز فکر و رفتاری؟ دوست دارین رسالتتون تو این دنیا چی باشه؟ رسالتی که هم دستاورد های مورد علاقه ی شما را در پی داره و هم ویژگی ها و صفات مورد علاقه و منحصر به فرد شما را؟ لطفا چیز هایی که فکرتون میاد به بنویسید تا ذهنتون شفاف تر بشه حتی شده در حد یک کلمه:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از الگو گرفتن حرف نمیزنم، جواب این سوال کاملا برای هر شخص باید متفاوت باشه و منحصر به فرد، به قول فرنگی ها unique باشه، جواب این سوال یه راز، یه راز که در صورت پیدا کردن و عمل کردن بهش ممکنه بودا، عیسی، ابراهیم، افلاطون، محمد، سقراط و … جواهر دیگری به این جهان و تاریخ بشریت هدیه کنه.
کسی که آفریننده ای خواهد بود، آفریننده ای که دیگر انسان ها در چهارچوب و ساختار فکری آفریده شده ی او زندگی خواهند کرد…
جواب این سوالات یک راز
شما دوست دارین چجور آدمی بشین؟
(هیچ چیز نمیتونه مهربونی را شکست بده، فراتر از هر چیزیه)
مهربانی چیز غریبی هست، بیایین کمی به عمق بریم به عمق دردناک ترین اتفاقات تاریخ، مثلا بریم در اردوگاه کار اجباری نازی ها پیش دکتر فرانکل، نویسنده ی کتاب در جست و جوی معنا، دکتر فرانکل برامون نقل کرده که تو اون اوضاع وحشتناکی که هر روز فقط یه کاسه سوپ که همش تقریبا اب بود و یه تیکه نون بهشون داده میشد و باید تمام روز را کار میکردند و همگی سوء تغذیه گرفته بودند، همگی پوست و استخوان شده بودند، میتونید سرچ کنین: (عکس های اردوگاه کار اجباری نازی ها) در اون شرایط هنوز کسانی بودند که سخاوتمندانه و شرافتمندانه از نون خودشون را بقیه هم میدادند.
دکتر فرانکل میگفت درسته خیلی تعدادشون کم بود ولی همون تعداد کم را هم باید بررسی شون کنیم و ازشون یادبگیریم چون راه نجات را خیلی خوب بلد اند که چطور در سخت ترین شرایط هم شرافت و انسانیت درونی مون از بین نره در شرایطی که همگی دچار گسست شخصیتی و روانی شده بودند این افراد چجوری وحدت و یکپارچگی خودشون را و ویژگی مهربان بودن را حفظ کرده بودند؟
(اونقدر زیبایی هست که باید ازشون مراقبت کنیم، آره خیلی زیاد)
شاید رسالت خیلی هامون تو زندگی مراقبت کردن از زیبایی ها باشه، زیبایی های زندگی شما چی هستند؟ خانواده مون فرزندان مون خانه مون کارمون دوستانمون طبیعتمون حیواناتمون و تمام داشته هامون و …
آره باید ازشون مراقبت کنیم، رسالت مراقبت که در حفظ و نگهبانی و همین طور رشد دادن خلاصه میشه مثل مراقبت از گیاه ، آره باید ببینم اون افراد خاص که دکتر فرانکل میگفت که تحت سخت ترین شرایط تونستند از زیبایی های درونی شون مثل مهربانی و بخشندگی و … حفاظت کنند چه کردند؟
ما علاوه بر داشته ها و دستاورد های بیرونی که بسیار مهم اند و گره خورده با دستاورد های درونی، باید حواسمون به مراقبت کردن از زیبایی های درونی مون هم باشه؛ چون اگر اون معنای درونی را تحت شرایط سخت از دست بدیم اتفاقات بدی میوفته، مثل گسستگی روانی و شخصیتی.
اونقدر زیبایی هست درونتون که باید ازشون مراقبت کنید، اغلب زیبایی های جهان بیرون از خودمون خوب می بینیم بخاطر وجود چشمانمان که از خدا بخاطر اینکه چشم داریم بسیار ممنونم.
زیبایی های درونی و ویژگی ها و صفات خاص و زیبای خودتون چیا هستند؟ لطفا بنویسیدشون و در حفظ و مراقبت و رشد دادنشون بکوشید؟ مثل یک گیاه مثل فرزندتون؟
(اونقدر زیبایی هست که باید ازشون مراقبت کنیم، آره خیلییی زیاد)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پسرک می پرسه فکر می کنی موفقیت چیه؟ و موش کور میگه دوست داشتن.
یعنی صرفا اگه یه چیزی یا کسی را دوست داشته باشیم موفق شدیم؟!
خب بیایین اول ببینیم اصلا تعریف موفقیت چی هست؟
موفقیت را به زبان اینگلیسی دو جور میشه معنی کرد، Achievement و Success و به معنی فارسیش هم این هاست: توفیق، بهرمندی، کامروایی، پیروزی.
خب بیایین یکمی کلمه ها را جا به جا کنیم تا مطلب برامون روشن تر بشه، مثلا به جای موفقیت بگذاریم پیروزی یا کامروایی، خب پس دیالوگ این میشه که: فکر میکنی پیروزی چیه؟ و موش کور میگه دوست داشتن. یعنی فتح کردن قلب دیگران را موفقیت و پیروزی میدونه.
اما این دوست داشتن فقط این نیست که بقیه ما را دوست داشته باشند، اینکه ما هم دیگران را دوست داشته باشیم از بزرگ ترین دستاورد هایی هست که میتونیم داشته باشیم، و برای همین بود که از کلمه ی Achievement به معنی دستاورد هم استفاده کردم و اوردمش.
یک جور دیگه هم میشه نگاه کرد، کلمه ی موفقیت از وفق میاد، یعنی موافق و منطبق وسازگار؛ یعنی مطابقت و سازگاری بین دو چیز، باز هم جواب موش کور زیباست، موفقیت یعنی دوست داشتن یعنی انطباق و سازگاری دو قلب با هم که همدیگه را دوست داشته باشند.
جوابی هوشمندانه و زیبا.
سکانس ها و دیالوگ ها:
موش کور: با خودم گفتم باید شروع کنیم و دنبال رودخونه بگردیم.
(در سر بالایی تپه)
موش کور: وای خدای من چه تپه ی بزرگیه!
پسرک: (موش کور را بغل میکنه و میگه) حالا بهتر شد؟
موش کور: خب نمیخوام زیاد توی زحمت بیوفتی
پسرک: اشکالی نداره؛ به نظرت بزرگ ترین راه هدر دادن وقت چیه؟
موش کور: اینکه خودت را با بقیه مقایسه کنی.
دیدگاهتان را بنویسید