در باب استرس و عصبانیت
در باب استرس و عصبانیت
در دل شبهای بیپایان، جایی که سکوت تاریکی چونان پردهای سنگین بر شهر افتاده، استرس چونان هیولایی بیرحم، روح مرا در چنگالهای خود اسیر کرده است. این دشمن نامرئی، هر لحظه از روز و شب، ذهنم را با افکار نگرانکننده و بیپایان درگیر میکند. گویی صدایی ناموزون در گوشم زنگ میزند و مرا از آرامش و سکون محروم میسازد.
هر بار که استرس به من نزدیک میشود، همچون موجی خروشان، قلبم را به تپشهای تند و نامنظم وامیدارد. در این لحظات، تحریکپذیری و عصبانیت، همچون شعلههایی از آتش، در وجودم زبانه میکشند. کوچکترین ناملایمتی، جرقهای برای شعلهور شدن خشمم میشود. بیحوصلگی و کلافگی، مرا در قفس خود گرفتار کرده و انگار هیچ راه فراری وجود ندارد.
این هیولای استرس، نه تنها روانم را درهم میکوبد، بلکه بدنم را نیز از پا در میآورد. عضلاتم سفت و دردناک میشوند و گویی هرگز نمیتوانم از این تنش بیپایان رهایی یابم. تپشهای قلبم چونان طبلهایی خشمگین در سینهام میکوبند و احساس میکنم که هر لحظه ممکن است از هم بپاشم.
تحریکپذیری ناشی از استرس، رابطههایم را نیز تحت تاثیر قرار میدهد. به آسانی از کوره در میروم و افرادی که دوستشان دارم را با کلماتی تلخ و گزنده زخمی میکنم. گویی این هیولا، نه تنها مرا، بلکه اطرافیانم را نیز به اسارت گرفته است. لبخندهای گرم و محبتآمیز، جای خود را به نگاههای سرد و نیشدار میدهند و فاصلهها بین ما روز به روز عمیقتر میشوند.
اما در این ظلمات، نوری کوچک و سوسوزن از امید وجود دارد. مدیریت استرس، کلیدی است که میتواند قفلهای این قفس تاریک را بگشاید. با یادگیری تکنیکهای تنفس عمیق، مدیتیشن و تمرکز بر حال، میتوانم این هیولای درون را رام کرده و به آرامش دست یابم. تراپی و مشاوره نیز نوری است که میتواند راه رهایی را به من نشان دهد.
در این مسیر پر فراز و نشیب، عشق به خود و حمایت اطرافیان، یار و یاور من خواهند بود. با باور به تواناییهایم و مثبتاندیشی، میتوانم این سفر پرمخاطره را به پایان برسانم و به روشنایی امید دست یابم.
دیدگاهتان را بنویسید